حکایتی از ریا
پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۰۴ ب.ظ
عالمی از نجف می آمد ، سر راه به قهوه خانه ای رسید دید که عده ایی نشسته اند و مشغول خوردن شراب هستند . عالم عصبانی شد ، عصایش را بلند کرد و شیشه های عرق و مشروب آنها را شکست. یکی از آن مشروب خورها شعری گفت که جای فکر کردن دارد.او همین طور که مست بود گفت:
شیخ نجفی شکست پیمانه ی می
گردید بساط عیش ما یکسره طی
گر بهر خدا شکست پس وای ما
گر بهر ریا شکست پس وای به وی
یعنی اگر برای خدا شکسته ، وای به حال عرق خورها ، که چه عذابی در انتظار ما خواهد بود؛ ولی اگر برای اینکه در جمع مریدانش خودی نشان دهد و ریا کند این کار را کرده، وای به حال تو.
۹۲/۰۷/۱۱