باز خوانی فتنه در غزوه تبوک : فتنهانگیزى منافقان در سپاه اسلام
به گزارش فرهنگ نیوز:امروز 19 رجب مصادف است با غزوه تبوک که در سال نهم هجرت برای مقابله با امپراطوری روم شرقى اتفاق افتاد که در جریان این غزوه بهانه جویی توسط برخی انجام گرفت.
بهانه جویی و نافرمانی:
برخى
از منافقان، مانند جدّ*بن قیس سلمى، به بهانه ضعف در مقابل زنان رومى، از
پیامبر اذن ماندن گرفتند. فرزند جدّ وقتى از بهانهتراشى و نافرمانى پدرش
باخبر شد وى را از نزول آیات قرآن در مذمت او بیم داد.[ 1] به گفته همه
مفسران آیه 49 توبه/9 در شأن جد بن قیس نازل شد.[ 2] این آیه وى را در شمار
منافقانى معرفى مىکند که به سبب عصیان و نافرمانى خود را در بلا و جهنم
انداختهاند: «و مِنهُم مَن یَقولُ ائذَن لى ولا تَفتِنّى اَلا فِى
الفِتنَةِ سَقَطوا واِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالکـفِرین».
جدّ بن
قیس در تلاشى دیگر، قبیلهاش (بنىسلمه) را نیز از همراهى با پیامبر، به
بهانه گرماى هوا، برحذر داشت.[ 3] برخى از مفسران، آیات 81 ـ 82 توبه/9 را
متوجه کارشکنى جدّ و همه منافقانى مىدانند که مسلمانان را از همراهى
باپیامبر برحذر مىداشتند و از این عمل خود خشنود بودند[4]: «فَرِحَ
المُخَلَّفونَ بِمَقعَدِهِم خِلـفَ رَسولِ اللّهِ وکَرِهوا اَن یُجـهِدوا
بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم فى سَبیلِ اللّهِ وقالوا لا تَنفِروا فِى الحَرِّ
قُل نارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرًّا لَو کانوا یَفقَهون * فَلیَضحَکوا
قَلیلاً ولیَبکوا کَثیرًا جَزاءً بِما کانوا یَکسِبون».
برخى
منابع، گزارشهایى از بهانه تراشى بیش از 80 تن از منافقان و گرفتن اجازه
اقامت در مدینه آوردهاند.[ 5] شمار بسیارى از منافقان و همپیمانان
یهودىشان نیز که همراه عبداللهبن اُبَىّ در ناحیه ذباب، پایینتر از
اردوگاه پیامبر اردو زده بودند، پس از حرکت سپاه اسلام به سوى تبوک در منزل
جُرف (سه میلى مدینه به سمت شام) از سپاه پیامبر جدا شدند و به مدینه
بازگشتند.[ 6]
برخى از منافقان نیز با هدف تلاش براى بازداشتن مسلمانان
از شرکت در سپاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به منزل سویلم یهودى رفتند که
پیامبر پس از آگاهى از این توطئه، طلحة بن عبیدالله را با شمارى از اصحاب،
مأمور درهم کوبیدن این پایگاه کرد.[ 7]
خداوند
در آیه 44 توبه/9 پس از وصف مؤمنان به اینکه با جان و مال جهاد مىکنند و
بهانه تراشى و عذر ماندن نمىآورند:«لا یَستَـذِنُکَ الَّذینَ یُؤمِنونَ
بِاللّهِ والیَومِ الأخِرِ اَن یُجـهِدوا بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم واللّهُ
عَلیمٌ بِالمُتَّقین»، براى آشنایى و شناخت بیشتر مسلمانان، نسبت به
منافقان[8] نشانهها و اوصاف منافقان را چنین بیان مىکند: «اِنَّما
یَستَـذِنُکَ الَّذینَ لایُؤمِنونَ بِاللّهِ والیَومِ الأخِرِ وارتابَت
قُلوبُهُم فَهُم فى رَیبِهِم یَتَرَدَّدون». (توبه/9،45) منافقان کسانى هستند که قلبهایشان با شک و تردید آمیخته است و به خدا و روز جزا اعتقادى ندارند.
اینان اگر قصد همراهى پیامبر و مسلمانان را داشتند توان تجهیز و مهیا کردن
مقدمات سفر خود را داشتند؛ ولى خداوند از همراهى آنان کراهت داشت و بدین
سبب این توفیق از آنان سلب شد و آنان همنشین کودکان، پیران و بیماران شدند:
«و لَو اَرادوا الخُروجَ لاََعَدّوا لَهُ عُدَّةً ولـکِن کَرِهَ اللّهُ
انبِعاثَهُم فَثَبَّطَهُم و قیلَ اقعُدوا مَعَ القـعِدین».(توبه/9،46) حضور
اینان سبب فتنه و اضطراب و شک در بین افراد ضعیفالنفس سپاه است: «لَو
خَرَجوا فیکُم ما زادوکُم اِلاّ خَبالاً ولاََوضَعوا خِلــلَکُم
یَبغونَکُمُ الفِتنَةَ وفیکُم سَمّـعونَ لَهُم واللّهُ عَلیمٌ
بِالظّــلِمین».(توبه/9، 47) این منافقان هماناناند که هرگاه به پیامبر
ومسلمانان نیکى و موفقیتى مىرسید اندوهگین شده و از رسیدن مصیبتها و
مشکلات به مسلمانان خوشحال مىشدند: «اِن تُصِبکَ حَسَنَةٌ تَسُؤهُم و اِن
تُصِبکَ مُصیبَةٌ یَقولوا قَد اَخَذنا اَمرَنا مِن قَبلُ ویَتَوَلَّوا و
هُم فَرِحون».(توبه/9،50) خداوند در ادامه این آیات مىفرماید: «قُل لَن
یُصیبَنا اِلاّ ما کَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَولـنا وعَلَى اللّهِ
فَلیَتَوَکَّلِ المُؤمِنون =[اىپیامبر به منافقان [بگو: هیچ حادثهاى براى
ما رخ نمىدهد، مگر آنچه خداوند براى ما نوشته و مقرر داشته است. او مولا
(و سرپرست) ماست و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند». (توبه/9،51)
انفاق
منافقان نیز پذیرفتنى نیست، زیرا به خدا و پیامبر کافرند و نمازشان با
کسالت و انفاقشان بدون میل باطنى است: «قُل اَنفِقوا طَوعـًا اَو کَرهـًا
لَن یُتَقَبَّلَ مِنکُم اِنَّکُم کُنتُم قَومـًا فـسِقین * و ما مَنَعَهُم
اَن تُقبَلَ مِنهُم نَفَقـتُهُم اِلاّ اَنَّهُم کَفَروا بِاللّهِ و
بِرَسولِهِ و لایَأتونَ الصَّلوةَ اِلاّ و هُم کُسالى و لایُنفِقونَ اِلاّ و
هُم کـرِهون». (توبه/9،53 ـ 54)
تخلف وعذر آوری برخی از بیابان نشینان
منابع
تاریخى از تخلف و عذرآوردن برخى از بیاباننشینان اطراف مدینه نیز یاد
کرده و از قبایلى چون مزینه*، جهینه*، اشجع*، غفار* و اسلم* نام مىبرند.[
9]برخى از مفسران، آیه120 توبه/9 را ناظر به این افراد و قبایل
مىدانند.[10] خداوند در این آیه مىفرماید:«ما کانَ لاَِهلِ المَدینَةِ
ومَن حَولَهُم مِنَ الاَعرابِ اَن یَتَخَلَّفوا عَن رَسولِ اللّهِ ولا
یَرغَبوا بِاَنفُسِهِم عَن نَفسِهِ ذلِکَ بِاَنَّهُم لا یُصیبُهُم ظَمَأٌ و
لانَصَبٌ ولا مَخمَصَةٌ فى سَبیلِ اللّهِ ولا یَطَـونَ مَوطِئـًا یَغیظُ
الکُفّارَ و لایَنالونَ مِن عَدُوّ نَیلاً اِلاّ کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ
صــلِحٌ اِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ اَجرَ المُحسِنین = سزاوار نیست که اهل
مدینه و صحرانشینان اطراف آن از رسول خدا سرپیچى کنند و براى حفظ جان خویش
از جان او چشم بپوشند. این بدان سبب است که هیچ تشنگى و خستگى و گرسنگى در
راه خدا به آنها نمىرسد و هیچ گامى که موجب خشم کافران مىشود برنمىدارند
و ضربهاى از دشمن نمىخورند، مگر اینکه به سبب آن، عملى صالح براى آنان
نوشته مىشود، زیرا خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمىکند».
واقدى با
ذکر نام خُفاف بن ایماء غفارى در زمره این عذرآورندگان، شمار غفاریان
بازمانده از سپاه پیامبر را 82 تن مىداند[11]، چنانکه ابن سعد نیز
عذرآورندگان صحرانشین را همین تعداد دانسته[12] و زُهرى نیز به نقل از
کعببن مالک، شمار متخلفان را هشتاد و اندى آورده است.[13]
در این میان
کسانى نیز بودند که به دستورپیامبر(صلى الله علیه وآله) در مدینه ماندند و
بر کارهایى نیز گماشته شدند؛ مانند امیر المومنین على* بن ابىطالب(علیه
السلام) که براى مقابله با طمع ورزى مفسدان و کینهتوزان عرب و جلوگیرى از
تهاجم آنان به مدینه و کشتار مسلمانان[14]، به عنوان جانشین و کارگزار
پیامبر(صلى الله علیه وآله)در مدینه ماند.[15]
تحلیلى در حدیث منزلت و اثبات امامت على علیه السلام
پیامبر اسلام هر چه به آخر عمر شریف خود نزدیک مىیشد،مساله خلافت و جانشین ىپس از خود را گوشزد مىکرد و همواره در موارد مختلف على علیه السلام را به عنوان خلیفه و جانشین پس از خود به اصحاب و یاران معرفى میکرد،تا پس از رحلت آن حضرت،گرفتار اختلاف و نزاع نگردند و راه روشن هدایتبه ضلالت و گمراهى نیانجامد.یکى از مواردى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را به جانشینى خود معرفى کرده است در همین داستان تبوک است.پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با بیان حدیث منزلت-«انت منی بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبی بعدى»-از یک سو جلو شایعات منافقان را گرفت و از سوى دیگر،تکلیف امت اسلامى را در طول تاریخ معین کرد که على علیه السلام جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پس از حیات او نیز هست.در اصطلاح علماى حدیث،این کلام نورانى پیامبر به«حدیث منزلت»معروف است.
از نظر سند،این حدیث بدون تردید از پیامبر اکرم در جریان غزوه تبوک صادر شده و محدثان و سیره نویسان و اغلب مورخان شیعه و اهل سنت،به طرق مختلف،این حدیث را از آن حضرت نقل کردهاند.بنابراین حدیث منزلت از نظر سند مورد قبول بیشتر علماى شیعه و اهل سنت است.
حدیث از نظر محتوا و مضمون هم به طور صریح و واضح بر امامت و جانشینى على علیه السلام بعد از رسول خدا دلالت دارد،زیرا در این حدیث،تمام مناصبى که هارون برادر موسى داشته،براى على علیه السلام ثابت است،به غیر از مقام نبوت و رسالت،که این مقام بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى همیشه تعطیل گردید،و پیامبرى بعد از حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم نخواهد آمد.
کسانى که از معانى و رموز دقیق قرآن آگاهند و با روایات و اخبار انس دارند،مىدانند هارون برادر پدرى و مادرى موسى علیه السلام و شریک در کار وى بود.پیشوایى او بر بنىاسرائیل و لزوم فرمانبردارى از او،بدون کم و زیاد،همچون موسى بود و هارون در نظر حضرت موسى،از همه محبوبتر و با فضلتر از تمام پیروان وى بوده است.لذا خداى تعالى از زبان موسى حکایت مىکند: (قال رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولى و اجعل لى وزیرا من اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشرکه فی امری...، پروردگارا، سینه ام را باز گردان،و کار مرا آسان کن،و گره از زبانم بگشا،تا گفته مرا بپذیرند،و از خانواده من وزیرى برایم قرار ده،برادرم هارون را پشتیبان و حامى من گردان،تا تو را بسیار تسبیح گوییم.)
خداوند به خواست او پاسخ داده و چنین فرمود: (قال قد اوتیتسؤلک یا موسى،اى موسى به آرزوى خود رسیدى و آنچه خواستى به تو داده شد.) و نیز در قرآن از قول موسى چنین حکایت مىکند: (...و قال موسى لاخیه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین، و موسى به برادرش هارون گفت:تو در میان قوم من جانشین من قرار گرفتى،آنان را به اصلاح و سازش دعوت کن و از آیین فسادگران پیروى مکن.)
بنابراین هنگامى که رسول خدا،على علیه السلام را به منزله هارون قرار میدهد،در واقع تمام خصوصیات هارون را بجز آنچه استثنا کرده،براى على علیه السلام نیز قرار مىدهد و چنانکه میدانیم این مساله از فضایلى است که دیگران با على علیه السلام مشارکتى ندارند وکسى هم رتبه یا نزدیک به مقام او نبوده است.»(16)
افراد دیگر
و
از افرادى دیگر، چون محمد بن مسلمه[17]، سباع بن عرفطه[18] و حتى ابورهم
(ابن ام مکتوم)[19] نابینا، به عنوان عامل پیامبر(صلى الله علیه وآله) در
مدینه یاد کنند و این در حالى است که مورخان سنّى که على(علیه السلام) را
کارگزار پیامبر در مدینه مىدانند کم نیستند، افزون بر این، متن سخنان
پیامبر(صلى الله علیه وآله)با على(علیه السلام) نیز جانشینى على(علیه
السلام)بر تمام مدینه را تقویت مىکند. این سخنان آنگاه از پیامبر شنیده
شد که على(علیه السلام) با توطئه و شایعه پراکنى منافقانِ ناراضى از حضور
آن حضرت در مدینه مواجه شد. این افراد باز ماندن على از سپاه پیامبر را
دلیلى بر نارضایتى پیامبر از على قلمداد کردند. امیرمؤمنان، على(علیه
السلام) براى دفع این فتنه، خود را در اردوگاه ثنیة الوداع[20] یا توقفگاه
جُرف به پیامبر رساند[21] و از علّت ماندن و انتخاب خویش پرسوجو کرد و
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پاسخ، على را نسبت به خود همچون هارون نسبت
به موسى معرفى[22] و از وى به عنوان ولىّ همه مردان و زنان مؤمن یاد
کرد.[23] به نقل از براء بن عازب و زید بن ارقم، پیامبر(صلى الله علیه
وآله) حرکت سپاه به سوى تبوک را به حضور خود یا على(علیه السلام) در مدینه
منوط کرد[24] و هیچ فرد دیگرى را شایسته این امر ندانست.[25] ابنمردویه با
نقل ازعلى(علیه السلام)سخنان بین پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه
السلام)را به تفصیل آورده است.[26]
برخى منابع از ابورهم نیز به عنوان دیگر عامل پیامبر در مدینه و با مسئولیت امامت جماعت مسلمانان یاد کردهاند.[27]
دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 6، صفحه
المغازى، ج3، ص993؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج4، ص944؛ الاستیعاب، ج1، ص266.
منابع:
1. جامعالبیان، ج10، ص191؛ التبیان، ج5، ص232؛ تفسیرقرطبى، ج8، ص158.1
[53]. المغازى، ج3، ص993.2
2. التبیان، ج5، ص268؛ الدرالمنثور، ج3، ص265؛ جامع البیان، ج10، ص256.3
3. المغازى، ج3، ص995؛ المصنف، ج5، ص399؛ الثقات، ج2، ص100.4
4. المغازى، ج3، ص995؛ سبل الهدى، ج5، ص442؛ تاریخدمشق، ج2، ص36.5
5. السیرة النبویه، ابن هشام، ج4، ص944؛ الدرر، ص238؛ البدایة والنهایه، ج5، ص7.6
6. جامعالبیان، ج10، ص184 ـ 191؛ التبیان، ج5، ص227 ـ 236؛ تفسیر قرطبى، ج8، ص155 ـ 163.7
7. المغازى، ج3، ص995؛ بحارالانوار، ج21، ص205؛ زادالمسیر، ج7، ص164.8
8. مجمعالبیان، ج5، ص141؛ تفسیر قرطبى، ج8، ص290؛ زادالمسیر، ج3، ص350.9
9. المغازى، ج3، ص995.10
10. الطبقات، ج2، ص165.11
11. المغازى، النبویه، ص107.12
12. عیون الاثر، ج2، ص255؛ تاریخ طبرى، ج2، ص368.13
13. المحبر، ص125؛ تاریخ یعقوبى، ج2، ص67؛ التنبیه والاشراف، ص235.14
14. السیرةالنبویه، ابنهشام، ج4، ص946؛ تاریخ طبرى، ج2، ص368؛ الطبقات، ج3، ص23.15
15. السیرة النبویه، ابن هشام، ج4، ص946؛ عیون الاثر، ج2، ص354؛ المغازى، ج3، ص995.16
16. ارشاد شیخ مفید (ره
17. التنبیه والاشراف، ص235.18
18. سننالنسائى، ج5، ص124؛ تاریخدمشق، ج42، ص162؛ البدایة والنهایه، ج7، ص377.19
19. کشف الغمه، ج1، ص227؛ الارشاد، ج1، ص155؛ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج4، ص946.20
20 . المحبر، ص125؛ تاریخ طبرى، ج2، ص368.21
21. تاریخ دمشق، ج42، ص98؛ سنن النسائى، ج5، ص113.22
22. الارشاد، ج1، ص155؛ کشف الغمه، ج1، ص227؛ انسابالاشراف، ص96.23
23. الارشاد، ج1، ص155.24
24. مناقب، کوفى، ص112.25
25. الطبقات، ج4، ص205؛ المصنف، ج2، ص395؛ سیر اعلام النبلاء، ج1، ص361